با زبان روزه در کنار همکارانش نشست. بیاختیار حرف از اهدای عضو زد و اینکه دوست دارد کارت اهدای عضو بگیرد. انگار همان لحظه با خدا معامله کرده بود. چند روز بعد دچار سردردهای عجیبی شد اما فکر میکرد شماره عینکش بالا رفته و باید بعد از افطار به یک چشمپزشک میرفت. اما اشتباه فکر میکرد چون شماره چشمش بالا نرفته بود. پزشکان گفتند که باید اسکن صورت گیرد تا دلیل سر دردهایش مشخص شود. اما سعید فکر میکرد که در محل کارش در مقابل کولر گازی مینشیند و سردرد به سراغش میآید. غافل ازاینکه دچار تومور مغزی شده و این غده روز به روز بزرگتر میشد.
روز 7 شهریور ماه بود که سعید به بیمارستانی در کرج مراجعه کرد. باید طبق نظر پزشکان از مغزش اسکن میشد. همان لحظه بود که دچار تشنج شده و از حال رفت. در مغزش تومور دیده شده و سعید با زبان روزه و در بیست و هشتمین روز از ماه مبارک رمضان به کمای ابدی فرو رفت تا در بارگاه الهی افطار کند. روز چهارشنبه مصادف با عید فطر او را به قسمت آی سی یو بیمارستان سینا انتقال دادند و متخصصان مرگ مغزی او را تایید کردند.
اهدای عضو
وقتی پزشکان از بازگشت سعید ناامید شده و متوجه شدند که تومور به مغز و ساقه مغز آسیب وارد کرده موضوع اهدای عضو را با خانوادهاش مطرح کردند.دکتر ساناز دهقانی مسئول واحد فراهم آوری اعضادر بیمارستان سینا به خبرنگارهمشهری گفت: روز عیدفطر بود که سعید اروجی را به بیمارستان انتقال دادند و در بخشآی سی یو بستری شد. متخصصان مغزواعصاب و پزشک بیهوشی پس از معاینات لازم و گرفتن نوار مغزی اعلام کردند که سعید دچار مرگ مغزی شده و امیدی به بازگشت وی نیست. ضریب هوشیاری او 3 بود. پس از این اتفاق ساعتها با خانواده او صحبت کردیم و گفتیم که بسیاری از بیماران چشم انتظار هستند و با اهدای عضو پسرشان میتوانند امید به زندگی را به دیگران ببخشند.
وی افزود: سرانجام پدر و مادر سعید راضی شدند و ساعت 2بعدازظهر روز شنبه 12شهریورماه عمل پیوند صورت گرفت.وی گفت: این جوان اگر زودتر متوجه وجود تومور میشد قطعا تحت درمان قرار میگرفت و از پیشرفت آن در مغز پیشگیری میشد.فتحی کارشناس پرستاری در بخش آی سی یو به خبرنگار همشهری گفت: قلب، کبد و 2کلیه این جوان که دچار مرگ مغزی شده اهدا میشود. قلب به بیمارستان شریعتی در تهران و کبد به شیراز که مرکز پیوند است فرستاده میشود. کسانی که چشم انتظار باشند نامشان در انجمن ثبت است و بلافاصله به نیازمندی اهدا میشود.
آخرین وداع
ظهرروز شنبه 12 شهریورماه است. اتاق عمل بیمارستان سینا در حال آماده شدن است. پدرومادر به کاغذی نگاه میکنند که به دستشان دادهاند.آخرین دیدار پدرو مادر و خواهران سعید با او بیاختیار اشک در چشمان همه مینشاند. شانههای مرد از دردی جانکاه میلرزد و پهنای صورت مادر خیس است. به 26 سال زندگی پسرشان فکر میکنند؛ چه زود همه چیز تمام شد. چه زود پسرشان به آخرین لحظه زندگیاش رسید. چقدر آرزوهای بزرگ در سر داشت اما مرگ، گوی سبقت را از آرزوهایشان ربود. قلبش میزد اما هیچ واکنشی نشان نمیداد. چشمانش بسته بود و تالحظاتی بعد باید همه دستگاهها را میکشیدند. خواهرانش بیتابی میکنند و هنوز رفتن ناگهانی برادرشان را باور ندارند.
خواهر سعید به خبرنگار همشهری میگوید: برادرم جوانمومن و با خدایی بود. نمازش را اول وقت میخواند و همه روزههایش را میگرفت. آزارش به هیچ کس نمیرسید. از یک سال پیش سردرد داشت. فکر میکرد چشمانش ضعیف شده و نزد یک چشم پزشک رفت و عینک گرفت. وی افزود: این اواخر سردردش بیشتر شده بود اما چون فکر میکرد در کار سیم کارتهای موبایل است و در مقابل کولر گازی مینشیند سردردش تشدید شده است. او دوباره فکر کرد که دچار کاهش بینایی شده و پیش چشم پزشک رفت اما گفتند که باید از مغزش اسکن شود و او به روزهای آخرش رسیده بود. برادرم رفت با هزار آرزویی که به آنها نرسید.
مادر سعید نیز با گریه میگوید: وقتی همکاران پسرم به ملاقات آمدند واز آنها شنیدم که پسرم پیش از مرگ حرف اهدای عضو زده و میخواسته کارت اهدای عضو بگیرد همان لحظه فهمیدم که پسرم با خدا معامله کرده است. پس رضایت دادم و برگه اهدای عضو را پر کردم. میدانم با این کار روح پسرم آرام میگیرد و قلبش در سینه دیگری میتپد. همین برایم کافیست. فقط دعا میکنم قلب پسرم در سینه یک انسان مومن و معتقد مثل سعیدم باشد.ای کاش گیرنده دختر باشد که هرروز به دیدنش بروم او را در آغوش بگیرم و صدای ضربان قلب سعیدم را در جسم او بشنوم. قرار بود بعد از ماه مبارک رمضان برایش به خواستگاری برویم، میخواستم او را در لباس دامادی ببینم اما نشد. نمیدانم شاید رضای خدا در این است جسم سعیدم بمیرد اما قلبش هنوز بتپد.